شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

بازم مرگ...

یه دوست خوب

یه دختر هم سن و سال خودم 

سکته کرد و رفت...


حالا من سیاه پوش رفتن غزاله سیاهپوشم ...



...

بعد از تو زودرنج شدم بابا ، حرفا و نگاهایی که قبلن نمی رنجوندنم  ، حالا دلم و میشکنن ، له میشم،زود عصبانی میشم، زود خسته میشم ، توقع دارم همه بدونن من بابا ندارم و از باباهاشون برام تعریف نکنن، خسته شدم انقد الکی خندیدم ، که غم نبودتو یادم بره :(


بابا میدونی چن وقته سر خاکت نیومدم ؟

بابا طاقت ندارم ، دوباره همه اون لحظه ها برام مرور شه ، میترسم اگه یه بار دیگه بیام اونجا نتونم دیگه جلوی خودمو بگیرم و جلوی مامان ضجه بزنم:( طاقتم کم شده؛ دارم از دلتنگیت میمیرم ولی جرئت اومدن ندارم :((

بابا دلتنگم ، خنده های سر سری و الکیم هیچ فایده ای نداره :(

هعی ...

خیلی روزا میرم اون یکی وبلاگم ، رو صفحه اصلیش وای میستم ، به این نوشته نگا میکنم و گریه میکنم:(


بابا دلم تنگ شده :( امشب بیا به خوابم :(



....

این روزا خودم نیستم ، کلافه ام بی حوصله ام ، یهو غیبم میزنه ، یهو گریه ام میگیره ،حوصله ندارم حرف بزنم ،نمیدونم کلن میزون نیستم .

اون ندایی که بودم دیگه نیستم . ازم دلخور نشید ، دنبال ندای قبل هم نگردید ؛ حس میکنم اون ندا الان زیر یه عالم خاک خوابیده ، شایدم فقط گم شده باشه.

نمیدونم ولی واقعا دیگه ندای قبل نیستم ، شایدیه مدت بگذره من خودم بشم ، شایدم دیگه هیچ وقت ندای قبل نشم...

تولدت مبارک ...

اولین تولدت بود که کنارم نبودی ،

بابا سخت بود وقتی گفتم تولد ت مبارک ، قاب عکست روی شومینه بهم لبخند بزنه ولی خودت نباشی که بگی مرسی بابا جان ...


بابا بیا دنبالم ، خسته ام میخوام بیام پیشت :( 



پ ن : مرسی آری عزیزم