شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

اولین حرف ها بعد از پدرم ...

چن هفته اس 5شنبه  ها دارن تلخ میشن ، تلخ تر و تلخ تر؛ شدن یه تلخی ادامه دار ، اما این 5شنبه از همه بدتر بود!

بدتر که نه اما برای من تلخ تر بود ،از تلخ ترین بادومی هم که خوردم تلخ تر بود . انقدر تلخ که شاید تلخیش تا اخر دنیا از دهنم بیرون نره !

انقد تلخ بود که برادرم که تمام کوچه پس کوچه های تهران و میشناخت  ، وسط میدون آرژانتین دور میدون وایساده بود و نمیدونست خونه از کدوم طرفه . که ازم پرسید از کجا باید برم .

تلخ بود که پست فرمون زار زار اشک میریخت و دعا میکرد دروغ باشه .

تلخ بود این که خواهرم از شدت گریه روی صندلی عقب ماشین از حال رفت  .

تلخ بود که دیدن دستای لرزون برادرم که شماره دامادامونو میگرفت که بهش بگه مراقب خواهرم باشن که بعده این خبر حالشون بد نشه .

تلخ بود وقتی گوشه خونه دیدمش  که روشو ملحفه سفید کشیده بودن .

تلخ بود هر کدوم خواهرم که از در میومدن التماس میکرد ن که بابا چشماشو باز کنه.


ولی تلخ تر از همه این بود که فهمیدم باید محکم باشم ، که بغضمو قورت بدم ؛ که بتونم بقیه رو آروم کنم.

نمیدونم  تونستم یا نه ، نمیدونم میتونم یا نه ، اما دارم سعی میکنم ، سعی میکنم محکم باشم ،به خاطر مامان  و آبجیا و داداشم . که هر کدوم یه شونه داشته باشن که دور از چشم بقیه سر بزارن رو شونه اش و زار زار گریه کنن.

داداشم خیلی تنها شده ؛ خیلی سخت بود برام وقتی جلو غسال خونه اومد یه گوشه بغلم کرد و گریه کرد ، گفت آبجی تو محکم باش ، گفت  من و تو باید حواسمون به بقیه باشه ، گفت گریه نکن ، برو لیلا رو آروم کن . خیلی سخته مرد خونه بشی ، و اونقت خودت شونه برای گریه کردن نداشته باشی. دلم برای تنهایی داداشم سوخت، اینه که دارم سعی میکنم خوب باشم ، دارم سعی میکنم آروم باشم !

هر کی بهم زنگ زد و باهام حرف زد باورش نمیشد که بتونم انقد خوب تحمل کنم ، ولی خوب دارم سعی میکنم .

برام دعا کنید و برای بابام بیشتر دعا کنید .

مرسی از همدلی همه تو این مدت ، برای تک تکتون بهترینا رو ارزو دارم .